سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرنده فقط یک پرنده بود 

پرنده فقط یک پرنده بود

پرنده گفت :«چه بویی، چه آفتابی، آه
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.»

پرنده از لب ایوان پرید،مثل پیامی پرید و رفت

پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمی شناخت

پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده،آه،فقط یک پرنده بود
پرنده،آه،فقط یک پرنده بود


شاید عده ای از شما این عکسها رو توی سایت های مختلف اینترنتی یا جزو ایمیل های (marshal-modern) دیده باشید.

منو خیلی به فکر فرو برد.

امروز که بی اختیار به یاد شعر «پرنده مردنی ست» از فروغ فرخزاد افتاده بودم تصویر این دوتا پرنده باز
هم توی ذهنم نقش بست.

بین ما آدما از این موارد خیلی کم پیدا می شه.ما آدما معمولاً موجودات فراموشکاری هستیم . ولی راستش

هنوز به این نتیجه نرسیدم که این خصوصیت خوبه یا بد؟!...شاید به خاطر اینه که منم فقط یه آدمم و پر

از تردید و دودلی...

عکس ها رو با شرحی که مهدی آذر مهر نوشته براتون می ذارم.امیدوارم خوشتون بیاد.


در غروب یه روز شنبه غمگین، پرنده ای که برای پیدا کردن غذا، راهی طولانی رو سپری کرده بود، در مسیر بازگشت هنگام عبور از اتوبان با ماشینی در حال حرکت برخورد می کنه و می میره !

پرندگان هم احساس دارن ! پرنده دیگری ( احتمالا جفت پرنده مرده ) با دیدن این صحنه با هل دادن پرنده مرده به جلو سعی می کنه که به اون کمک تا از وسط اتوبان خارج بشه و تا از اونجا دور بشن !


مدتی نمی گذره که اتومبیلی دیگه ای به سمت پرنده مرده می یاد و اونو به وسیله باد چند قدم اون طرفتر پرتاب می کنه ، بطوریکه پرنده مرده به پشت میفته ! پرنده دومی دوباره سعی خودشو آغاز می کنه و می خواد که اونو برگردونه که بتونه پرواز کنه و از اونجا نجات پیدا کنه !
 


پرنده دومی وقتی اونو بر می گردونه فریاد می زنه که : چرا بلند نمیشی؟!
(این همون عکسیه که  قبلا توی اینترنت دیده بودیم ! )


اما پرنده مرده دیگه صدای اونو نمی شنوه ! پرنده دومی بازهم سعی می کنه که پرنده مرده رو از جاش بلند کنه !


ماشینها یکی پس از دیگری در حال عبور از کنار پرنده مرده بودن و هر کدوم از اونا به سمتی پرتاب می کردن و پرنده دومی به سرعت اونو دوباره به حالت اولش بر می گردوند تا بتونن از اونجا فرار کنن !


 
پرنده دیگه ای نزدیک پرنده دومی می شه و می گه که اون مرده و دیگه باید ازش دل بکنی ! اما پرنده دومی به یاد روزهایی که باهم داشتن بازهم تلاششو می کنه تا یه بار دیگه بتونه پرواز زیبای اونو دوباره ببینه !


 
پرنده عاشق همه انرژی خودشو مصرف می کنه ! اما ...


 
عکاس این عکسها می گه که دیگه نتونسته عکس دیگه ای ازونا بگیره اما دیده که پرنده عاشق جسد معشوقشو به کنار جاده برد و در کنار درختی مدتی برای او گریست و سپس جدایی تلخی بین اونا بوجود اومد ..........
آیا آدما هم می تونن همچین کار مشابهی رو انجام بدن ؟ ...
 
 

پرنده مردنی ست

دلم گرفته است
دلم گرفته است


به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست


نوشته شده توسط مینا در پنج شنبه 85/9/23 و ساعت 2:32 عصر 
نظرات دیگران()
تو دیگه خاکستر نشو! 

                همه ی هستی من آیه ی تاریکیست
                    که تو را در خود تکرار کنان
                    به سحر گاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
                    من در این آیه تو را آه کشیدم آه
                    من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم...

 
قبل از هر چیز فرا رسیدن ایام سوگواری امیرالمؤمنین علی (ع) رو به همه ی شما تسلیت می گم.شبهای قدر ما رو از دعا فراموش نکنید.

 
امروز داشتم یه نگاهی به آرشیو وبلاگ می نداختم که چششم به اولین پستی که نوشته بودم افتادو متوجه شدم وبلاگ از اون موقع تا حالا چقدر تغییر کرده.

یه قسمت هایی از پست اول رو براتون می نویسم تا خودتون قضاوت کنید:

«دوستان عزیزم سلام.خوشحالم که بعد از مدتی طولانی دوباره به جمع
وبلاگ نویسها برگشتم.راستش دقـیقاً نمی دونم توی این وبلاگ از چه چیز هایی با هم صحبت خواهیم کرد ولی مطمئناً محوریت تا حدّ زیادی با شعر و ترانه ست.»

راستش داشتم به این فکر می کردم که تو این چند شماره ی اخیر یا بهتر بگم تو این یه سال اخیر(!)
تنها چیزی که توی وبلاگ اصلاً ازش خبری نبوده شعره!

در نتیجه برای اینکه حرفای پست اول به حساب خالی بندی گذاشته نشه این
شماره رو به شعر و شاعری اختصاص دادم.

چند وقت پیش تو وبلاگ داداش روح الله یه شعر خوندم که بیت اولش
اگه اشتباه نکنم این بود:«به تو هیچ ربطی نداره من دلم می خواد بخندم / یا به اون چشمای زیبا عاشقونه دل ببندم»

امروز یاد اون شعر افتادم و باعث شد که این شبه ِشعرو(!)براتون
بنویسم.امیدوارم خوشتون بیاد و بی هنری نویسنده یا همون شاعرشو به بزرگی خودتون ببخشید!



دوست ندارم که فکر تو درست باشه،
دوست ندارم که فکر هیچکی غیر من درست باشه...

 دلم می خواد شب تا سحر،صبح تا غروب؛با اسم تو، دنیایی از فکر و خیالام بسازم
دلم می خواد با یاد تو به هر چی چیز خوب و خواستنی تو عالمه دل ببازم

دلم می خواد نگاه کنم به هر چی دوست داشتنیه
دلم می خواد طلب کنم هر چیزی که خواستنیه

دلم می خواد با رویا هام رها بشم ،پر بکشم به آسمون
آره دلم می خواد برم؛حتی اگه تمام عالمم بهم بگن بمون

دلم می خواد تو اوج روز خورشیدو انکار بکنم
دلم می خواد شب که می شه با غصه هام دنیا رو بیدار بکنم

دلم می خواد تو چشم تو داد بزنم، نگات کنم
بدون هیچ مقدمه پیش همه اونجوری که دلم می خواد صدات کنم!

دوست ندارم صف بکشم،صبر کنم؛بدم میاد از انتظار
دوست ندارم سکوت کنم؛یا که به بارون چشای خودمم بگم نبار!

اصلاً خودت بهم بگو سهم تو این وسط چیه؟
چشم مال من،اشک مال من،عشق مال من،اونوقت تو هی نظر می دی!خودت بگو حق با کیه؟

تو این وسط چیکاره ای که هی می گی چیکار کنم!
یا شایدم دلت می خواد انقدر عذابم بدی تا دل بِکنم،فرار کنم؟!

دیگه قیافه هم نگیر حنات واسم رنگ ندارة
یه چیزی هی بهم می گه ازون چشات ،یه وقتایی بگی نگی برق ِدو رنگی می باره!

اصلاً اینا رو بی خیال، اما ازین کمتر نشو
یادت میاد شعله بودی؟...هوا داره سرد می شه،تو دیگه خاکستر
نشو...


نوشته شده توسط مینا در شنبه 85/7/22 و ساعت 3:2 صبح 
نظرات دیگران()
معیارهای من برای انتخاب همسر آینده!! 

سلام.قبل از هر چیز فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو بهتون تبریک می گم.امیدوارم نماز روزه های همتون مورد قبول خدای مهربون قرار گرفته باشه.راستی توی طرح ختم قرآن برنامه ی خانواده شرکت کردید؟اگه تا امروز ثبت نام نکردید توصیه می کنم حتما به این آدرس سری بزنید و اسم نویسی کنید.اینجوری می تونید با خوندن یه صفحه از قرآن در بزرگ ترین برنامه ی ختم قرآن سراسری کشور شرکت کنید.تا اونجا که من خبر دارم با این برنامه امروز ظهر حدود 114 بار ختم قرآن توی سراسر کشور انجام شد.

 

....................................................................................................................................

 

یه جا شنیدم که هر جوونی قبل از ازدواج باید معیار ها و ملاک های صریح و روشنی در مورد خصوصیات همسر مورد علاقه ش در ذهنش داشته باشه و هر وقت موقعیتی پیش اومد قبل از گرفتن هر تصمیمی به اون معیار ها مراجعه کنه.

اول این فکر به نظرم خنده دار می رسید ولی دیشب که سعی کردم به دلایل این حرف فکر کنم به نتایج مهمی رسیدم.

به نظرم این کار فواید زیادی داره : اول اینکه قبل از هر چیز باعث می شه شناخت بهتر و روشن تری نسبت به خودمون پیدا کنیم و بفهمیم واقعاً معیارهامون برای زندگی آینده چیه؟

فایده ی بعدی اینه که  این کار باعث می شه هر وقت موقعیتی برامون پیش اومد دست و پامونو گم نکنیم و توی تصمیم گیری دچار اشتباه نشیم.

دونستن معیارهامون باعث می شه که یاد بگیریم با چشم باز عاشق بشیم و قبل از اینکه به کسی علاقه مند بشیم سعی کنیم بهتر بشناسیمش و با معیار همون انطباقش بدیم.

 

می دونید مشکل ما جوونای ایرانی( به خصوص دخترای ایرانی)اینه که هیچ وقت در مورد ازدواج راحت صحبت نمی کنیم.اصلاً تا حدودی افت کلاس می دونیم که در مورد این چیزا حرف بزنیم! حتماً خودتون بارها این جملات رو شنیدید و یا حتی بارها به کارش بردید:(من و ازدواج؟وا چه حرفا می زنی؟! اصلاً به من میاد که به این چیزا فکر کنم؟!...یا مثلاً:من که لا اقل تا 10 سال دیگه حاظر نیستم اصلاً به اینجور مسائل فکر کنم!)

بعضی هامون هم تا اسم ازدواج میاد سرخ می شیم بنفش می شیم سرمونو می ندازیم پایین!مثلاً می خوایم بگیم بهمون بر خورده یا خجالت کشیدیم!

 

الآن هزارتا کتاب توی بازار هست با عنوان های:(راه های انتخاب همسر...آیین همسر داری...با مردهای بد اخلاق چه کنیم...چگونه به همسر خود اظهار محبت کنیم...و از این جور حرفها). اصلاً تا حالا هیچ کدوم جرأت کردیم از اینجور کتابا بخریم؟البته گاهی وسوسه می شیم ،از کنارشون رد می شیم و مثل خنگا به عنوان هاشون زل می زنیم! بعد هم می گیم این مال زن و شوهر هاست!حتی می ترسیم کسی ما رو در حال نگاه کردن به کتابا ببینه!با خودمون می گیم اگه آشنایی ما رو ببینه حتماً می گه طرف شوهر می خواد...یا مثلاً پسره هنوز زن نگرفته داره کتاب آیین همسر داری می خونه!!

مثلاً خود من.چند روز پیش یه کتاب دیدم با عنوان«مردانی که عاشق نمی شوند»تیترش برام جالب بود اما با خودم گفتم آخه من چه سنخیتی با این کتاب دارم؟یکی اینو خونه دست من ببینه چی می گه؟!

 

ما خودمون رو زندانی سنت های نا درست کردیم.حالا فکر می کنید نتیجه ش چی می شه؟هیچی بدون داشتن اطلاعات درست راجع به خودمون، و بدون شناخت نسبت به طرف مقابل ازدواج می کنیم.بعد که به مشکل بر خوردیم تازه می ریم سراغ کتابایی که قبل از ازدواج باید می خوندیمو سعی می کنیم با چیزایی که توی اون کتابا می خونیم همسرمونو تغییر بدیم!!غافل از اینکه اصلاً از ابتدا اشتباه کردیم و انتخاب غلطمون رو نمی تونیم به وسیله ی  نوشته های کتاب عوض کنیم!

 

....خوب حالا زیاد غصه نخورید!هنوز فرصت دارید! تا شکست خیلی فاصله دارید اگه...کافیه یه کاغذ و قلم بر دارید و بی رودربایستی معیارهای واقعی تون رو برای انتخاب همسر آینده بنویسید و دیگه هم از این به بعد از کنار قفسه ی کتابای ممنوعه با ترس و لرز رد نشید!!ضمناً می تونید برای گسترش دادن این فرهنگ و کمرنگ کردن سنت های نادرست معیارهاتونو توی وبلاگتون منتشر کنید! برای اینکه ترستون بریزه من این کارو می کنم تا شما هم یاد بگیرید!می تونید معیارهای من برای انتخاب همسر آینده رو در قسمت ادامه ی مطلب بخونید!ادامه مطلب...

نوشته شده توسط مینا در سه شنبه 85/7/4 و ساعت 12:1 صبح 
نظرات دیگران()
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا