سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تو دیگه خاکستر نشو! 

                همه ی هستی من آیه ی تاریکیست
                    که تو را در خود تکرار کنان
                    به سحر گاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
                    من در این آیه تو را آه کشیدم آه
                    من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم...

 
قبل از هر چیز فرا رسیدن ایام سوگواری امیرالمؤمنین علی (ع) رو به همه ی شما تسلیت می گم.شبهای قدر ما رو از دعا فراموش نکنید.

 
امروز داشتم یه نگاهی به آرشیو وبلاگ می نداختم که چششم به اولین پستی که نوشته بودم افتادو متوجه شدم وبلاگ از اون موقع تا حالا چقدر تغییر کرده.

یه قسمت هایی از پست اول رو براتون می نویسم تا خودتون قضاوت کنید:

«دوستان عزیزم سلام.خوشحالم که بعد از مدتی طولانی دوباره به جمع
وبلاگ نویسها برگشتم.راستش دقـیقاً نمی دونم توی این وبلاگ از چه چیز هایی با هم صحبت خواهیم کرد ولی مطمئناً محوریت تا حدّ زیادی با شعر و ترانه ست.»

راستش داشتم به این فکر می کردم که تو این چند شماره ی اخیر یا بهتر بگم تو این یه سال اخیر(!)
تنها چیزی که توی وبلاگ اصلاً ازش خبری نبوده شعره!

در نتیجه برای اینکه حرفای پست اول به حساب خالی بندی گذاشته نشه این
شماره رو به شعر و شاعری اختصاص دادم.

چند وقت پیش تو وبلاگ داداش روح الله یه شعر خوندم که بیت اولش
اگه اشتباه نکنم این بود:«به تو هیچ ربطی نداره من دلم می خواد بخندم / یا به اون چشمای زیبا عاشقونه دل ببندم»

امروز یاد اون شعر افتادم و باعث شد که این شبه ِشعرو(!)براتون
بنویسم.امیدوارم خوشتون بیاد و بی هنری نویسنده یا همون شاعرشو به بزرگی خودتون ببخشید!



دوست ندارم که فکر تو درست باشه،
دوست ندارم که فکر هیچکی غیر من درست باشه...

 دلم می خواد شب تا سحر،صبح تا غروب؛با اسم تو، دنیایی از فکر و خیالام بسازم
دلم می خواد با یاد تو به هر چی چیز خوب و خواستنی تو عالمه دل ببازم

دلم می خواد نگاه کنم به هر چی دوست داشتنیه
دلم می خواد طلب کنم هر چیزی که خواستنیه

دلم می خواد با رویا هام رها بشم ،پر بکشم به آسمون
آره دلم می خواد برم؛حتی اگه تمام عالمم بهم بگن بمون

دلم می خواد تو اوج روز خورشیدو انکار بکنم
دلم می خواد شب که می شه با غصه هام دنیا رو بیدار بکنم

دلم می خواد تو چشم تو داد بزنم، نگات کنم
بدون هیچ مقدمه پیش همه اونجوری که دلم می خواد صدات کنم!

دوست ندارم صف بکشم،صبر کنم؛بدم میاد از انتظار
دوست ندارم سکوت کنم؛یا که به بارون چشای خودمم بگم نبار!

اصلاً خودت بهم بگو سهم تو این وسط چیه؟
چشم مال من،اشک مال من،عشق مال من،اونوقت تو هی نظر می دی!خودت بگو حق با کیه؟

تو این وسط چیکاره ای که هی می گی چیکار کنم!
یا شایدم دلت می خواد انقدر عذابم بدی تا دل بِکنم،فرار کنم؟!

دیگه قیافه هم نگیر حنات واسم رنگ ندارة
یه چیزی هی بهم می گه ازون چشات ،یه وقتایی بگی نگی برق ِدو رنگی می باره!

اصلاً اینا رو بی خیال، اما ازین کمتر نشو
یادت میاد شعله بودی؟...هوا داره سرد می شه،تو دیگه خاکستر
نشو...


نوشته شده توسط مینا در شنبه 85/7/22 و ساعت 3:2 صبح 
نظرات دیگران()
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا