مینا - مثل زندگی |
باز هم سلام.امروز برای پیدا کردن یه شعر شاد تر و پر امید تر (همونطور که قولشو داده بودم) سری به دفتر شعرم زدم...راستش کمی یکه خوردم از باور این حقیقت که: اکثر شعرها یا غمناک هستند یا اگه شادن خاطرات و آدم هایی رو به یاد آدم میارن که یاداوریشون زیاد خوشایند نیست! البته فکر می کنم در مورد اکثر شاعرا همینجور باشه.خلاصه بگم اینجور موقع هاست که آدم به صورت اساسی تصمیم می گیره بره عاشق بشه و مثل جناب بگوری اشعار شاد و عشقولانه از خودش در وکنه!!(دامنه ی وسیع شبهای برره به وبلاگ ما هم کشیده شد!)خوب از شوخی که بگذریم طی آخرین اکتشافات یه ترانه مربوط به دو سال پیش از زیر تخت پیدا کردم که تقدیم حضورتون می کنم: وقتی می گی دوستم داری... از وقتی عاشقت شدم دنیا برام پر از صفاست هرروز من کنار تو قشنگ ترین روز خداســت وقتی می گی دوسَم داری یه حسّ ِ خوبه تو دلم چـشات می گه که صادقی نمیسپاریم دیگه به غم مرغ دلـم کـز مـی کـنـه بـدون تـو کنـج قفـس بــودن تــو زنـدگـیـه ، واسـه وجـود ِ مـن نـفــس ستاره ها خوب می دونن چه قصه ای میون ماست حرفامون از عشق و امید نگاهمون چه آشناست اما خودت خوب می دونی هیچی بی آفت نمی شه قلب منو تو ازغم و غصه ها راحت نمی شه من با تواُم ولی دو چشم همیشه دنبال توئه بین تموم آدما دلش فقط مال توئه دوسِت داره خوب می دونم اما نه اندازه ی من نگاه دلواپس اون مصیبت تازه ی من می خواد تو رو بدزده و از پیش چشمام ببره می خواد به قیمت ِ دلم، عشقتو از من بخره خوب می دونه چیکار کنه چطور دلم رو بشکنه انگار تو دنیا کار اون فقط شکنجه ی منه تو هم گناهی نداری این روزگار ِ بی وفاست که انگاری می خواد بگه قسمت من از تو جداست ولی بدون تا آخرش تو رو رها نمی کنم قلبمو از وجود تو هیچ وقت جدا نمی کنم تا وقتی که منو بخوای کنار دستات می مونم بدون که تا آخر عمر قدر چشاتو می دونم فقط یه روزی ممکنه برم،رها کنم تو رو اون روزی که نگات بهم بگه نمی خوامت برو من نمی خوام که مثل اون وبال گردنت بشم فقط خودم رو ببینم دردسرو غمت بشم برای من وجود "تو" حتی مهمتر از"منه" برای خوشحالی تو دلم تو سینه می زنه من مثل اون وجودتو واسه قشنگی نمی خوام دزدیدن ِ قلبتو با دام زرنگی نمی خوام می خوام که مال من باشی، اما اگه منو بخوای بودن تو کنار من مرگه اگه خودت نخوای چطوری من به اون بگم نمیشه هرچیزی رو داشت نه میشه عشقو زوری کشت،نه میشه اونو زوری کاشت خدا کنه خدا خودش به هرسه مون نگا کنه عشق اونو بی دردسر از زندگیت جدا کنه فکر نکنی من اینا رو به خاطر خودم می گم عشقی که لجبازی باشه ، میشه واسه زندگی غم خدا خودش نشون بده که راه خوب و بد کجاست من نمی گم که اون بده ، قسمت اونم با خداست حالا که باز تنها شدیم بذار یه چیزی رو بگم بذار بگم تا پای جون از عشقمون نمی گذرم وقتی می گی دوسَم داری یه حَسّ ِ خوبه تو دلم چشات می گه که صادقی نمی سپاریم دیگه به غم نوشته شده توسط مینا در پنج شنبه 84/11/6 و ساعت 12:34 صبح
نظرات دیگران() دوستان عزیزم سلام.خوشحالم که بعد از مدتی طولانی دوباره به جمع وبلاگ نویسها برگشتم.راستش دقـیقاً نمی دونم توی این وبلاگ از چه چیز هایی با هم صحبت خواهیم کرد ولی مطمئناً محوریت تا حدّ زیادی با شعر و ترانه ست.جا داره توی اولین سطرهای نوشتم تشکری داشته باشم از« شایا تجلی» عزیز و وبلاگ ِ « رها تر از پرنده» که شور نوشتن و سرودن رو دوباره توی وجود من زنده کردن... خوب انگار نوشته هام زیادی رسمی شدن! هر چند قلمم واقعاً اینطور نیست به هر حال شما به بزرگی خودتون ببخشید. برای اولین شماره شعر" مشق افسوس" رو براتون آماده کردم،هر چند بعد از دوباره خوندنش تازه فهمیدم که به عنوان اولین شعر یه وبلاگ چقدر تلخ و غم انگیزه! شاید دلیلش این باشه که قبل از انتخاب شعر بهم خبر دادن که یکی از مهمترین درسامو افتادم!! خدا نصیبتون نکنه.به هر حال قراره هفته ی دیگه بریم با استاد مربوته صحبت کنیم.شما هم دعا کنید دم گرم من در آهن سرد وجود استاد کارگر بیفته!!!قول می دم شعر بعدی امیدوارانه تر از این یکی باشه.فعلاً خدا حافظ، و ضمناً منتظر نظراتتون هم هستم. « مشق افسوس »
س
|
نوشته ها? پ?ش?ن
جستجو
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه
وضعیت من در یاهو
موسیقی وبلاگ
|
|